مهسا مهسا ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

همراه همیشگی مامان

مهسا خانم دختر زیبا روی من و پسر شیرینم عاشقانه دوستتان دارم

این روزها

1394/7/22 12:49
نویسنده : مامان فرح
348 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته های من،این روزها دیگه مثل قبل نمیتونم بیام و مطلب بزارم ببخشید،اول از همه برم سراغ واکسن مهسا که واقعا نگرانش بودم من و بابا و مامان فرح و باباجون رفتیم درمانگاه هرکس که میفهمید هممون واسه واکسن شما اومدیم کلی تعجب میکردن بمیرم کلی گریه کردی البته من قبلش جای واکسنتو زایلوکایین زده بودم که بی حس بشه،بعدش کلی هم ادامس و تنقلات خریده بودیم آماده واسه آروم شدنت،بعدش سریع باباجون طبق قرار قبلی شمارو با موتور پارک برد منو بابات هم برگشتیم خونه چها ر ساعت بک بار استامینوفن دادم بعدش شش ساعتی تا بیست و چهار ساعت،خداروشکر اذیت نشدی، دو دوزه که وارد نوزده ماهگی شدی دختر قشنگم حرف زدنت که عالیه اما شیطونیات دیگه داغونم کرده ماشالله کم میارم در مقابلت عزیزم همش در حال بالا رفتن از جاهای بلندی،خیلی نگرانتم دخترم خداکنه تا دنیا اومدن جوجه کوچولو یکم شیطونیات کم تر بشه،همش میترسم به خودت آسیب برسونی ،وقتی هم بهت میگم مهسا جان بیا پایین خطرناک میخندی و اعتنایی نمیدی از لج من دوباره تکرار میکنی،جوجه کوچولو هم که یه دوهفته ای میشه تکون میخوره اما خیلی کم و فقط شب ها،از یه طرف هم نگران اوتم که نکنه خدای نکرده طوریش باشه،این روزها خیلی استرس دارم از یه طرف شما از یه طرف هم جوجه،دوم مهر هم که عروسی پسرداییم شیراز بود و شما حسابی سرماخوردی از شب حنابندان و بابات هم شیفت بود نتونست بیاد و من با مامانم اینا رفتم و عروسی کوفتم شد و تا الان هم که بیست و دوم آبریزش بینی شما خوب نشده و تا حالا چهار بار دکتر بردمت،خاله ساره هم روز بعد از عید غدیر عمل اپلیشن قلب داشت و چهار ساعت توی اتاق عمل بود و اونم بخیر گذشت ،هنوز هم وفت نکردم واسه جنسبت نینی سونو برم البته فقط سالم باشه،اما گفتم اگه دخمله اسمش رو آیسا میزاریم،شکمم هم یکم بزرگ شده اما خودم خیلی لاغر شدم این حاملگی با زمان شما خیلی فرق داره من موقع شما تا ماه پنجم سیزده کیلو اضاف کرده بودم اما الن فقط ماهی یه کیلو اضاف میشه وزنم،پنج شنبه هم منو شما و بابا رفتیم شیراز واسه خرید لباس زمستونی برا شما و اونجا چندتا کتاب و پازل هم واست خریدم و یه پالتو و دوتا شلوار چوب کبریتی مخمل و یه  بافت که مبارکت باشه عزیز دلم میبوسمت هزارتا ، و اما برم سراغ شیرین زبونی های این روزهافیح،فیح جون که منظورت فرح،اومد،رفت،مهنا خوب که منظورت مهسا هستش،بچه بد،فاطی،اماتیس(اسمارتیس)،آداوس (آدامس)، عنان (عرفان)، دوشت(گوشت)، اباب (کباب،کتاب)، عیوسی (عروسی)، البته هرچیزی رو که بگیم تکرار میکنی و ماشالله کلمه ای نیست که نتونی بگی، عاشقتونم فرشته های من

 

پسندها (4)

نظرات (1)

مامانی کوثر
22 مهر 94 14:41
سلام فرح جووووووون.شما هم باز نی نی داری؟**به سلامتی