فروردین 94
سلام عشقم،ببخشید که خیلی دیر واسه ثبت اتفاقات این روزها اومدم،حالا برم سر اصل مطلب،تحویل سال نو کنار بابا و مامان خودم بودیم،چون بابات شیفت بود و سر کار. بود،فرداش رفتیم عید دیدنی خونه عمو من و عمه و مادر بزرگم و عمه زهرام،سوم عید هم با عمه زهرا و دخترشون مریم جون و نوه هاش پوریا و پرنیا رفتیم باغ،ساعت های چهار یکم بی حال بودی ،دیدم تب کردی،بهت شربت استامینوفن دادم و برگشتیم خونه بابام ،باباجون رفت یه کیک سفارش داد چون تولد دایی دانیال بود و زنگ زدیم که کارتون داریم امشب بیا خونه،عمه جان زهرا و مریم جون ابناهم اومدن،و موقع اومدن دایی جون چراغ هارو خاموش کردیم و کلی سورپرایز. شد،موقع صرف شام متوجه شدم بیحالی،به خاطر. اینکه پزشک متخصص نبود مجبور. شدم ببرمتون بیمارستان پزشک عمومی،بابات هم تا هفت عید دو شیفت سرکار. بود،با باباجون و مامان جون رفتیم بیمارستان و کلی هم شلوغ بود ،دکتر شربت آزیترومایسین و استامینوفن داد و حالا بماند که باچه بدبختی شربت خوردی و بالا اوردی و همه رو ترسوندی،شب تا صبح بالا سرت نشستم و بابات هم تلفنی مرتب جویای حالتون میشد،فردا شب از. ساعت هفت شب به شدت تب کردی و پاشویه و شیاف و شربت دیگه کارساز. نبود و دوباره رفتیم بیمارستان و خوشبختانه پزشک باتجربه ای بود و سریع یه شیاف گذاشت و یه سفتریاکسون و آمپول ضد حساسیت تو سرم بهت زدن و رفتیم اون قسمتی که بابات سرکار بود و بابایی بغلت کرد و اشک ریخت،برگشتیم خونهو تبت پایین اومد اما من دوباره تا صبح نشستم ،فردا بهتر. بودی اما شب دوباره کمی تب کردی و من دوباره شب ساعت گذاشتم و مرتب تبت رو چک کردم،شش فروردین با بابایی صبح بردیمت متخصص،چون دکتر خودت نبودش،مجبور شدبم بریم جای دیگه،خداروشکر بهتر شدی.بقیه اتفاقات رو تو یه پست دیگه میذارم گلم،الهی همیشه سلامت باشی فدات بشم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی